زبانحال عبدالله بن الحسن علیه السلام
من آمـده ام تـا کـه به پــای تو بـمیــرم امـروز غـریـبـانـه بـرای تو بــمـیــرم غم نیست اگر در قَـدَمت دست من افتد شــادم به خــدا تا که به پـای تو بمیرم از خیمه دویــدم که کنم جان به فـدایت خــواهـم که عمو زیر لــوای تو بمیرم ای کــاش ذبیــح تو شـوم در ره توحید تـا در ره عـشـقت به منـای تو بمیــرم این قـوم اگـر تــشنـۀ خــونند، بیــایــنـد آمــاده شدم تا که به جــای تو بــمیــرم بگــذار که از خیـل شهـیـدان تو بـاشـم بگـذار که در کرب و بـلای تو بمیـرم کو حــرملـه تـا تیـر بینـدازد و من هم زان تـیـر در آغـوش وفــای تو بمیـرم از قول من خسته جگر گفت «وفائی» ای کـاش کـه در راه ولای تو بمیــرم |